به هیراد - نامه شماره نه - همیشه تنهایی..

با صدهزار مردم تنهایی
بی‌ صدهزار مردم تنهایی
می‌دونی، تو دنیایی که همه آدما مدام در حال تغییرن، با ثبات موندن، اصلا چیز خوبی نیست. باید بدونی آدما به جمع زنده‌ن، به بودن کنار هم‌دیگه، و تو نه‌تنها نمی‌تونی، که نباید هم، بهشون خرده بگیری. ولی باید یه کنج و خلوت دنج برا تنهاییات داشته باشی، باید یه جایی باشه که پذیرای خود تنها و خود از مردم به دورت باشه. یه جایی که به کسی آسیب نرسه. به حسین می‌گم، زندگی اجتماعی و پذیرفته شدن توسط آدما مهمه، لازمه برای شنیده شدن حرفات پذیرفته هم شده باشی و از اونور، فشار آدمایی که به اجبار راهی به باریکه زندگیم باز کردن بیشتر و بیشتر میشه. کسری میگه همش کار یه دکمه on و off عه، باید کلید احساسات و توجهاتت رو خاموش کنی و بری تو دلشون، ولی مگه میشه؟ مگه میشه تویِ سراپا منطقِ پر از احساس یواشکی، کلید این دلیل زنده بودنتو خاموش کنی؟ می‌دونی؟ گاهی فشار بودن آدمایی که نمیتونی بودنشونو بپذیری تو زندگیت، انقدر زیاد میشه که مثه توپ تنیس از زیر پرس در میری، حتی از بودن کنار کسایی که باهاشون دوباره زنده شدی. این وقتا فقط باید یادت باشه که، یه کنج خلوت و دنج، برا خودت داشته باشی…

کوله به دوشی‌ها..