روهینا یعنی آهن و فولاد جوهردار، فولادِ گوهردار.
سردرگمی آنقدر زیاد شده بود که باید مینوشتم. باید برایت از سوالهای بیپاسخ و سردردآورم حول تو مینوشتم. باید برایت از جنگهایی که درونم بهپا شد، و غوغایی که سرگرفت مینوشتم. راستش را بخواهی همه چیز از همان روزی شروع شد که فهمیدم من چقدر مادرم هستم. از همان روزی که حس کردم، من، یک ورژن مودیفاید شده از او، با فکرهایی جذابتر و البته با همانقدر انرژی و پافشاری بر سرخواستههایم هستم. از همان روز بود که، فکرِ ترسناک و ذرهی ذرهی "دختر من هم حتما چیزی شبیه من، و البته خیلی بهتر از من خواهد شد" ذهنم را به تصرف خودش دراورد. از همان روز بود که خودم را در مقابل آرمانی که همیشه داشتم، یعنی هنرِ از خودگذشتن ولی نه برای بقیه، که برای خودم و آینده؛ دیدم. از همان روز بود که آن دژِ مستحکم درونی که از بچهدار نشدن درونم ساخته بودم، پذیرای میخی شد که مادرم ناخواسته با حرفهایش؛ به دیوارش کوبیده بود. حالا من بودم و فکر تو. فکر تویی که میتوانستی دختر قدرتمندم شوی. سختتر و قویتر و خوشفکرتر از من. تویی که میتوانی نقدم کنی، تکیهگاهم شوی و حرفم را بفهمی. و البته دنیایی زیباتر از آنچه که من فکر میکنم را آرزو کنی. ولی همه چیز به همین راحتیها هم که فکر میکنی نیست. آمدن و نیامدن تو هنوز برای من در محلِ غلیظی از ابهام است. روهینا باید برایت مینوشتم و ساعتها، همهی اسمها را با معنیهایشان را زیر و رو کردم تا به تو برسم. تا فولادِ سخت و قیمتیام را پیدا کنم.
هنوز هم از به دنیا آمدن کودکانِ جدید در سراسر جایی که زندگی میکنم، غصهدار و عصبانی میشوم. هنوز هم تمام آن دلایلِ بچهدار نشدن، روی مغزم رژه میروند. هنوز هم منم و همهی آن سرسختیهایم در مقابل به وجود آمدنت. ساعتها به دنبال نامی با معنای دختری که قرار است دختر من باشد گشتم. گشتم چون باید برایت مینوشتم و از همهی درگیریهایم سر فلسفهی بودن و نبودنت باخبر میشدی. باید برایت مینوشتم چرا که میدانم هیچ چیز به اندازهی درمیان گذاشتن نگرانیهایم با خودت، نمیتوانست کمکم کند. مینویسم و مینویسم و اگر باز هم، آخر همهی اینها فکری بر نبودنت در من نهادینه ماند، تو میشوی فولادِ سخت و قیمتیم که هرگز زاده نشد..
#نامههاییبهروهینا
#نامهشماره۱
۱۸ آبان ۱۳۹۷