در مسیر مرنجاب - قسمت دوم - و سفری که مزین شد به بهترین رفیق :)

با فکر این که پنج‌شنبه قراره راه بیوفتم، وسایل اصلیم رو تو کوله گذاشته بودم و فقط یه سری چیزای جزیی مونده بود که البته مامان نباید متوجه خریدنش میشد. یه چیزایی مثل الکل و گازِ پیک‌نیکِ کوچولوم و.. می‌دونست دارم می‌رم کاشان اما کویر؟ تنها؟ اونم شب؟ نه اصلا راه نداشت قبل از رفتن بهش بگم دارم کجا می‌رم و حتی کیسه‌خوابم رو به جای وصل کردن به بیرون کوله، گذاشتمش داخل. و بالاخره راهی شدم.
اتوبوس همیشه جزو قشنگ‌ترین قسمت‌های سفره. اتوبوسِ ارزون و vip کاشان هم حسابی لذت سفر رو چندین برابر کرد. شب قبلش دیر خوابیده بودم و یه نیم ساعتی رو تو اتوبوس خوابیدم و بعدش انجام کارهای هیجان‌انگیزمون شروع شد. سید موسی و زندگی عجیبش تا بخشی از راه همراهیم کرد و بعدش هم وویس‌های امین از کارگاهِ دکتر صاحبی که حسابی ذهنم رو مشغول و اکتیو کرد. حوالی ساعت ده و نیم بود که به قم رسیده بودیم تازه. شلوغی جاده‌ی بهشت‌زهرا تو تهران که ناشی از حضور مردم کنار عزیزاشون برای جمعه‌ی آخر سال بود، تقریبا یه ساعتی به سفرم اضافه کرد. این تو اتوبوس بودن برای من که به شخصه نه تنها اذیتی نبود که خیلیم جذاب و به‌درد بخور بود ولی فکر این که آقاگل اونور معطل منه و منتظر مونده کلافه‌م می‌کرد. البته خیالم راحت بود که قطعا یه کتابی چیزی کنارش هست و نمیذاره این زمانا به بطالت بگذره ولی خب دلمم نمی‌خواست منتظر باشه.
ساعت حوالی یازده و نیم بود که اتوبوس کنار پارک شهید مدنی (همون‌جایی که بهم آدرس داده بود) نگه داشت و من داشتم کنار ماشین کوله سنگینم رو سر و سامون می‌دادم که یهو کنارم ظاهر شد :)
تا حوالی ساعت ۲ پیشش بودم و رفتیم باغ فین و بعد از چرخ‌زدن و کمی کتاب خوندن، راه افتادیم سمت خونه‌های تاریخی و تو اون فرصت کم فقط تونستیم خونه‌ی فوق‌العاده زیبای طباطبایی‌ها رو تو اون هوای گرفته‌ی ابری که حالا بستر یه بارونِ ریزِ بهاری شده بود، ببینیم. من باید زودتر به ابتدای جاده کویر می‌رسیدم و پیاده‌رویم رو شروع می‌کردم تا قبل از تاریکی به مقصدی که می‌خواستم برسم. این شد که بعد از خریدهای من، آقاگل تا آران بردم و به اصرار زیاد اول جاده‌ی عباسپور که یه جاده مستقیم به سمت کویر بود پیاده‌م کرد و رفت. ساعت ۳ بعد ظهر، یه روزِ تعطیل، تو مرز تموم شدن شهر وَ البته همراه با بارونی که قصد قطع شدن نداشت؛ در حالی که خودمم از حرف خودم مطمئن نبودم با اطمینان راهی‌ش کردم و خیالش رو راحت که : بابا جاده مستقیمه دیگه، یه ماشین می‌گیرم میرم تا اول کویر و بعدشم پیاده :) خیالت تخت!
من خبر نداشتم چقدر اطراف جایی که شب قصد اتراق کردن رو داشتم آدم و امکانات رفاهی و .. بود و ناچار باید آب هم با خودم می‌بردم و این سخت‌ترین قسمت ماجرا بود. ۲تا بطری یک و نیم لیتری، به تنهایی ۳ کیلو به بارم اضافه کرده بود و کوله‌م فوق‌العاده سنگین بود. کاوری که داشتم رو کشیدم روش و شروع کردم به نم‌نم پیاده رفتن به سمت کویر، با این امید که بتونم ماشین گیر بیارم و این مسیر هم به پیاده‌رویم اضافه نشه.
جمعه ۲۴م اسفند ۱۳۹۷
ساعت ۱۵

در مسیر مرنجاب - قسمت اول - و منی که به راحتی فراموش نمی‌کنم..

مدت‌ها بود که دلم می‌خواست تنها بزنم به کویر. سکوت و آرامش و عظمت کویر، با اون آسمون دلبرش بدجوری دل و دینم رو برده بود و حس می‌کردم باااید یه بار تنها تجربه‌ش کنم. هیچ ایده‌ای نداشتم که کجا و چگونه، و البته با چه سطح امنیتی می‌تونم این کار رو انجام بدم و این شد که رفتم سراغ پدرخونده. نزدیک ۱۶-۱۷ سال رفت و آمد تو کویرای ایران و ۶-۷ سال تور رصدی بردن حالا اونو تبدیل کرده بود به بهترین راهنمایی که می‌تونستم برم سراغش و خب شخصیت و مدل فوق‌العاده‌ش در مواجهه با کله‌شقی‌های من، ما رو برد به این سمت که بعد از رد و بدل شدن چنتا پیام بهم گفت شما می‌ری مرنجاب و کاراش هم با من. مرنجاب رفتن جذاب بود ولی انجام کارا توسط اون نه. ازش خواستم یادم بده اون کارا رو تا خودم راه بیوفتم و با کمال میل پذیرفت. دو سه روز قبل از سفر نقشه تمام و کمال راه رو برام نوشت، از نقشه لوکیشن‌های ضروری عکس انداخت و حتی پیدا کردنشون رو نقشه رو به خودم محول کرد و من با یه روز تاخیر نسبت به برنامه‌ای که چیده بودم (به خاطر شرایط بد آب و هوایی)، راهی کاشان شدم. 

#ادامه_دارد

کوله به دوشی‌ها..