میگن اونایی که میتونن تنها زندگی کنن و با تنهاییشون خوشن، حتما با یکی تو ذهنشون زندگی میکنند. میخوام بگم راست میگن! من این روزا لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه با تو زندگی میکنم. شب وقتی میخوام بخوابم، نصفه شب وقتی از خواب بیدار میشم، صبح وقتی پرده کنار زده شدهی اتاق نور میپاچه تو زندگیم، وقتی هدفون رو گوشمه و آهنگ گوش میکنم، یا حتی دیروز سر ارائه. من همه این لحظهها دارمت، تو قلبم، تو ذهنم. ولی بعضی وقتا هم که مجبورم از دژ ذهنم بیرون بیام و دنیای واقعی رو تحمل کنم، بدجوری نبودنت گردو میشه وسط گلوم. اشک پشت چشمام. دیروز وقتی ارائهم رو دادم و نشستم، همهش چشمم دنبال تو بود. دنبال تو که پس کوشی؟ کجایی که بپرم بغلت و بگم دیدی تونستم؟ دیدی از پسش بر اومدم؟ چشمام و قلبم و همه سلول سلول تنم دنبالت گشت، ولی پیدا نشدی. پیدا نشدی و همین بود که بعد از کلاس پنچر بودم. که زود از بچهها خدافظی کردم و سرازیر شدم سمت خونه.
میدونی من با دقت همه پسرای اطرافم رو نگاه میکنم. نگاه میکنم که نکنه یه موقع تو باشی و نفهمم. که نکنه یه موقع نبینمت. ولی امکان نداره. اینا هیچ کدوم تو نیستن. حتی اگه تلاش کنن هم نمیتونن بشن. درسته ندیدمت، ولی میشناسمت. بیشتر از خودم تو جنس نگاه تو غرق شدم، تو گرمی دستات که آشیونه میشه برای دستای همیشه سردم، تو تخت سینهت که پناه همه حالای خوب و بدمه. میدونی دلبر؟ خودمم میدونم که اینجاها نیستی. میدونم که دو سه سال دیگه باید صبر کنم و اونجایی که باید، اون طوری که باید ببینمت، پیدات کنم، مغزم جرقه بزنه از دیدن همون تصویر ذهنی تو واقعیت و دلم بلرزه. میدونم. نمیدونم از کجا، ولی میدونم. اینه که زیاد اصرار نمیکنم به اومدنت تو این موقعیتا. سخته نیستی ولی خوبه. خوبه چون قرار نیست راحت بدستت بیارم، قرار نیست راحت پیدات کنم. خوبه، چون تو اصلا جنس این ادمای اطرافم نیستی. اینا هیچ کدوم تو نیستن دلبر و مطمئنم تو هم هیچ وقت اینجور جاها پیدات نمیشه. من باید جامو عوض کنم که میکنم. اینجا فعلا برام خوبه. انقدی که یاد بگیرم، صبور شم، تجربه کنم ولی تغییر میکنه جای منم. برنامه دارم براش.
همینه که غمم نیست؛
ولی دلِ تنگم همیشه هست...