قبل از هرکاری، به محض زمین گذاشتن وسایل رفتم دنبال هیزم و هرچقدر که میتونستم جمع کردم. بعدشم زیر انداز انداختم و همه وسایلم رو از تو کوله گذاشتم بیرون! انگار که خاله بازیه! وضو گرفتم، یه شلوار اضافه کردم و کاپشنم رو پوشیدم و شالگردنم رو پیچیدم دور سرم و شروع به ماساژ دادن پام با دیکلوفناک کردم.
داشتم از خستگی شهید میشدم و دیگه نه گرسنگی میفهمیدم و نه لذت از کویر و تنهایی و.. فقط دلم میخواست از بدندرد خلاص شم و خستگیم در بره.
به خاطر کم بودن مسیری که تو دل کویر طی کرده بودم، به جای بکری نرسیده بودم و صدای موتورای مسابقهای که تو تاریکی گاز میدادن و آفرودهایی که درحال گردش بودن میومد و خیلی ناراحت بودم. بعد از انجام همهی کارا و نمازخوندن آماده خواب شدم و رفتم تو کیسه خواب ولی یه ترس ناشناختهای داشتم. نمیدونم، اون لحظه ترس نبود. فقط آرامش نداشتن بود. رفتم سراغ تبلتم. تنها چیزی که میتونست آرومم کنه شنیدن سورههای مورد علاقهم با صدای استاد شاطری بود. یه لحظه فکر نداشتنش مثل برق از کلهم گذشت. اصلا یادم نبود کجای تلگرام دارمش و حتی نمیدونستم دانلود شده دارمش یا نه. نمیتونستم سرچ کنم چون vpn که هیچی، نتم نداشتم (که البته منطقیه وسط بیابون). یهو یادم افتاد اوایل اون کانال اولیه سوره انسان رو فرستاده بودم، سریع رفتم سراغشو با دیدن موزیکای زیادی که از اونجا دانلود شده داشتم امیدوار شدم به داشتنش که.. چشمتون روز بد نبینه. اونو دو سه تا آهنگ دورش دان نشده بود. با کمال ناامیدی زدم روشو اومدم بیرون که جاهای دیگه رو بگردم که یهو شروع به خوندن کرد! باورم نمیشد. به گوشام اعتماد نکردم و سریع رفتم توش و چندثانیه آخرش جلو چشم خودم دانلود شد! نه تنها بدون vpn که بدون نت! یه لبخند عمیییق نشست رو لبم. لبخند ناشی از تنها نبودنم، و نگاه کردن و همیشه بودنش. کلی حالم خوب شده بود و حالا شاطری هم با صدا و لحن آسمونیش داشت حرفای سکوت رو برام تکرار میکرد و من سرمو بردم تو کیسه خواب که چند لحظه بعد از فاصلهی خیلی دوری صدای سگ شنیدم. به طور کلی با سگا مشکلی نداشتم ولی هیچ ایدهای هم نداشتم این سگا چقدر وحشین، و چقدر رو بقیه حساسن. خودمو آروم کردم که دورن و اینجا نمیان و دوباره سعی کردم چشم رو هم بذارم و بخوابم که صداهاشون نزدیک و نزدیکتر شد و هی به تعدادشون هم اضافه میشد. فک کنم ۴-۵ تا سگ بودن که داشتن اطراف پرسه میزدن و هی صداهاشون نزدیک میشد که ناخودآگاه سرمو اوردم بیرون که ببینم حالا واقعا چیزی میبینم اطراف یا فقط صداشونه که سرمو برگردوندم و چشمتون روز بد نبینه! یه سگ گنده تو هیبت گرگ شاید تو فاصله دو متریم و دقیقا اونور تپهای که من اینورش خوابیده بود وایساده بود و اطراف رو میپایید...
#درمسیرمرنجاب
#کولهبهدوشیها
#ادامه_دارد
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.