این روزها، عمیقا تو را نمیخواهم. راستش را بخواهی، هیچ کس در دایرهی خواستنیهایم قرار نمیگیرد. هیچ کس و هیچ چیز؛ حتی خودم. این که بیایی یا نیایی، بخوانی یا نخوانی، باشی یا نباشی را نمیدانم. اما خوب میدانم که رسیدهایم به زمانی که اگر من، منِ این روزها بمانم، تو باید حضرت فیل باشی تا بتوانی در این حرارت بالای ذوب کنندهی بیاهمیتی اطرافم دوام بیاوری. این روزها من یک حجمِ پر از آبِ اشغالکنندهی فضا-زمان، وَ یک مصرفکنندهی بیمصرفِ غذا، وَ یک تولیدکنندهی بیزندگیِ کربن دیاکسید هستم. درست نمیدانم کِی، چگونه، وَ چرا به این لِوِل از بیخاصیتی رسیدم، اما میدانم که رسیدهام. درست هیچ چیز نمیخواهم. خوابیدن، نشستن، راه رفتن، دیدارهای دوستانه، کتاب خواندن، فیلم دیدن، کمک کردن وَ هر فعلی که زمانی برایش ارزشگذاری داشتم، حالا کاملا در جایگاهِ یکسانِ بیاهمیتی قرار گرفته. من به سمت هرکاری میروم که زمان هدایت میکند و هیچ توفیری بینِ لش کردن و زندگیکردن برایم نیست.
خلاصه بگویم؛ منِ این روزها عمیقا مرده و هیچ درخواستی مبنی بر زندهکردنش از طرف من نیست..
يكشنبه ۸ مهر ۹۷
۰۰:۰۰
کوله به دوشیها..
آخرینها
-
کسی هست؟
-
در مسیر مرنجاب - قسمت هشتم - گوپ گوپ
-
در مسیر مرنجاب - قسمت هفتم - و بالاخره رسیدن
-
در مسیر مرنجاب - قسمت ششم
-
در مسیر مرنجاب - قسمت پنجم - دست از تقلا بردار دختر :))
-
در مسیر مرنجاب - قسمت چهارم - به همهی آنهایی که در آغاز راهاند..
-
در مسیر مرنجاب - قسمت سوم - در ابتدای راه و مهربونیها
-
در مسیر مرنجاب - قسمت دوم - و سفری که مزین شد به بهترین رفیق :)
-
در مسیر مرنجاب - قسمت اول - و منی که به راحتی فراموش نمیکنم..
-
به هیراد - نامه شماره شانزده - شعرهایم برای تو..
بایگانی