میدونی، این روزا وقتی چراغ رو خاموش میکنم و چشمامو میبندم، تازه زندگی شروع میشه، وقتی پلکام رو هم میره و چراغ دنیایی که کنار شما ساختم روشن میشه، وقتی تصور میکنم نشستم وسط و شماها دورم نشستین و براتون شعر میخونم، وقتی باهم از فلسفه میگیم، باهم فکر میکنیم، وقتی هر کدومتون به کاری که دوسش دارین مشغولین، وقتی از کنار شما بودن انرژی میگیرم و همه توانمو جمع میکنم تا بیشتر و بیشتر تحقیق کنم و مدارک و استدلالایی قویتری داشته باشم برای رویارویی با مردم، وقتی همه تلاشمو میکنم تا بگم «پدر مادر هست، ولی کم است، ولی بدرد بخور نیست.»، اون موقعهس که زندگی شروع میشه. میدونی هیراد، اون دفعههای اولی که فکر متوقفکردن زاد و ولد تو یه برهه زمانی و نه برای همیشه تو ذهنم اومد، هیچ وقت فکر نمیکردم حد و مرز خودخواهی آدما تا کجاست، تا کجا میتونن ژن و خون خودشونو به قشنگتر شدن و بهتر شدن دنیا ترجیح بدن. نمیدونستم این که همخونی داشته باشی که نه فقط اسمتو، که ژنتو تو دنیا گسترش بده چقددر برا ادما مهمه. بقیه بهم میگن، این یه خواست شخصیه، تو نمیتونی به یکی بگی بچه اوردنش تو این دنیا اشتباهه، چون یه حس و موهبتیه که در اختیار آدما قرار گرفته. میدونی راستش نمیدونم این آدما چه زبونی رو، چه اسمی رو و چه رسمی رو قبول دارن. نمیدونم باید با چه الفبایی باهاشون صحبت کنم که بگم، آره آب هم حق طبیعیه هرانسانیه، سیراب شدن هم یه لذت و موهبته که دراختیارمون گذاشتن، ولی وقتی میگن بحران کمبود آب و خشکسالی هست، مگه کسی اهمیتی میده که این حق توعه؟ آره نباید این مشکل باشه ولی هست، حالا که هست، تو با چه منطقی خودتو قانع میکنی که به قیمت سیراب شدن و استفاده از حقت بیشتر از حد لازم، یه منطقه بزرگ رو اسیر خشکسالی کنی؟ میدونی پسر، حتما الان هم خیلی بزرگ شدی که داری این نوشتههامو می خونی، شاید تو هم به کثافت بودن روش تصمیمگیری ما آدما پی بردی، شاید تو هم دیدی که هرکس، موقع انتخاب هرچیزی که حقشه، فقط و فقط و فقط به خودش فکر میکنه. به شادی خودش، به حس خوب خودش، به آسایش خودش، به ژن خودش، به اسم خودش. دردناکه تو دنیای این آدما زندگی کردن هیراد. تک و توک از بین کسایی که میان و میرن، آدمایی پیدا میکنی که حرفاتو میفهمن، دغدغههاتو درک میکنن، کنارت غمگین میشن، ولی وقتی باهاشون به تماشای دنیای اطراف میشینی، از این همه خودخواهی بقیه، فقط درموندگی و خستگیه که نصیبت میشه. ولی تو باید قوی باشی. باید دلتو قرص نگه داری و ایمان داشته باشی به کاری که میخوای بکنی، به حرفی که میخوای بزنی و به تغییری که آرزو میکنی ایجاد کنی. بالاخره، هرچند کم کم و به مرور، ولی پیدا میکنی آدمایی که همصدا باهات فریاد میزنن و دلشون میتپه که همراهت بشن.
سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۷
۰۰:۰۰
کوله به دوشیها..
آخرینها
-
کسی هست؟
-
در مسیر مرنجاب - قسمت هشتم - گوپ گوپ
-
در مسیر مرنجاب - قسمت هفتم - و بالاخره رسیدن
-
در مسیر مرنجاب - قسمت ششم
-
در مسیر مرنجاب - قسمت پنجم - دست از تقلا بردار دختر :))
-
در مسیر مرنجاب - قسمت چهارم - به همهی آنهایی که در آغاز راهاند..
-
در مسیر مرنجاب - قسمت سوم - در ابتدای راه و مهربونیها
-
در مسیر مرنجاب - قسمت دوم - و سفری که مزین شد به بهترین رفیق :)
-
در مسیر مرنجاب - قسمت اول - و منی که به راحتی فراموش نمیکنم..
-
به هیراد - نامه شماره شانزده - شعرهایم برای تو..
بایگانی