ساعت نه بود که رسیدم خونه. دو ساعت خواب دیشب و درس خوندن برا کوییز کارآفرینی تا چهار صبح و شش پاشدن رو همراه کنید با کلی بدو بدو و فعالیت تو دانشگاه به علاوه دو ساعت پیادهروی تو انقلاب و ولیعصر. برای ساعت یازده بلیط داشتم و همه لحظههایی که داشتم وسایلم رو جمع میکردم، آرزو میکردم کاش همه چی کنسل میشد و فقط رو تخت گرم و نرمم میخوابیدم. مامان که همیشه یه نگرانیای از سفرهای تنهاییم تو دلشه، دم در قیافه خستهم و دید و گفت بیا برو بگیر بخواب. گیج و منگ بهش گفتم نمیشه دیگه، همه کارامو کردم و رفتم سراغ پوشیدن کتونیم. کولهی پنجاهلیتری کیپ تا کیپ پرم رو انداختم رو دوشم، کیف کوچیکم با بندای بلند رو یه وری انداختم، کمر کوله رو بستم رو راهی ترمینال شدم. مامان و حسین هم باهام اومدن و تا دم اتوبوس باهام همراهی کردن. مسافرت کردن با اتوبوس، همیشه لذتبخشترین قسمت سفرام رو تشکیل میده. اینه که هیچ وقت تو این مسئله به خودم سخت نمیگیرم ولی انقدر میگردم تا بالاخره بلیت VIP تخفیفدار پیدا کنم :)
خلاصه سوار اتوبوس شدم و در دم صندلی تکیِ کنار پنجرهم رو تخت کردم و گذاشتم تا آرمان سلطانزاده عزیز برام کتاب بخونه. هدفون رو گوشم بود و اتوبوس به راه افتاده بود که بعد از نیمساعت تقریبا به خواب عمیقی فرو رفتم..
برنامه به این صورت بود که اتوبوس رو به مقصد میبد گرفته بودم و قرار بود شب رو تو کاروانسرایی که تو خرانق هست بگذرونم. کیسه خواب و لباس گرمم رو برای خوابیدن زیر آسمون پرستارهی اردکان همراه کرده بودم و امیدوار بودم که صاحب کاروانسرا بهم اجازه بده تا بدون کرایه اتاق، تا صب رو پشت بوم بمونم و فقط یه پولی بابت امنیت اونجا بدم. برا فردا شبش هم تو یزد اتاق گرفته بودم. قرار بود جمعه صب از اردکان راه بیوفتم سمت یزد، جمعه و شنبه یزد رو بگردم و شنبه شب برگردم.
وقتی اتوبوس وایساد، از خواب بیدار شدم، کنار یه میدون نگه داشته بود و یه چند نفری پیاده شدن. منم خب به خیالم همین ادمایی بودن که معمولا تو همه سفرا وجود داشتن و وسط راه پیاده میشدن. اتوبوس دو جای دیگه هم نگه داشت و من تو همه این فواصل خوابیدم. بیخوابی و پرکاری روز قبلش بدجور خستهم کرده بود. ولی دیگه ساعت نزدیکای ۷ بود که سیر خواب شدم و کتاب خوندن رو از سر گرفتم تا رسیدیم ترمینال. به خیال خودم با توجه به این که تو میبد جا نداشتم، میخواستم تا ظهرش تو ترمینال بمونم و استراحت کنم، تا بعد برم سراغ شهر رو گشتن. کوله و بند و بساطم رو گذاشتم تو نمازخونه و سپردمشون به دختری که اون نزدیکیا بود و رفتم سرویس بهداشتی. وقتی برگشتم، دختر چادرش رو سرش کرده بود و داشت امادهی رفتن میشد که من ازش تشکر کردم و ازم پرسید دانشجویی اینجا؟ و وقتی براش توضیح دادم که مسافرم و برای تفریح اومدم، سر صحبت باز شد و کلی از خودش برام گفت و کلیم تشویقم کرد به ادامه دادن این مسافرتای هیجانانگیز. وسط حرفاش بهم گفت، خب امروز میتونی باغ دولتآباد و آتشکده و این جاها رو ببینی و فردا هم جاهای دیگه. پیش خودم گفتم خب مگه اینا برا یزد نبود؟ میبد یه نارینقلعه و یخچال و آب انبار داشت که. هیچی بی اهمیت به تذکر ذهنم، به خودم گفتم حتما دارم اشتباه میکنم. تو همین گیر و دار بودم که گفت من دارم میرم نزدیک باغ دولتآباد، اینجا چون ترمینالش از مرکز شهر دوره، تاکسیا خیلی گرون میگیرن، ولی اگه میخوای بیا با اتوبوس بریم که بگم کجا پیاده شی و اینا. ساعت نزدیکای ۸ بود. بیخیال استراحت و این داستانا شدم و کوله رو انداختم رو دوشم و گفتم آره میام :)
نزدیک نیم ساعت تو ایستگاه منتظر اتوبوس بودیم و باهم صحبت میکردیم از همه جا، که تو این فاصله، یه خانومی اومد و نشست کنارمون. با توجه به کولهبارِ من و کلیدواژههای حرفامون، که شامل رصد و سفر و این داستانا میشد، توجهش بهمون جلب شد و یه جایی دیگه رسما وارد گفت و گومون شد و گفت چرا برای رصد طبس نمیری؟ اونجا اصلا آسمونش معروفه برا رصدگرا و اینا که سر صحبت با این دوستمون هم باز شد. از قضا ایشون کارمند شهرداری تو طبس بودن و اینجا دانشجوی ارشد بودن. که باهم شمارههامون رو رد و بدل کردیم و دعوتم کرد حتما حتما یه سر طبس بیام و قبلش هم بهش خبر بدم تا برای جا و اینا کمکم کنه :)
وسط صحبت کردن از خودش گفت که بعد از سالها تصمیم گرفته ارشد بخونه و یزد قبول شده، که من اینجا دیگه داشتم از تعجب منفجر میشدم که پرسیدم خب پس چرا الان میبدین؟ مگه یزد دانشجو نیستین؟ که یه لحظه جفتشون مات به من نگاه کردن و گفتن اینجا یزده!
با تعجب پرسیدم چی؟ یزده؟ من که اتوبوسای میبد رو سوار شده بودم!!! و بهم توضیح دادن که همه اتوبوسا، فارغ از این که مقصدشون کجاست، آخرش میان یزد :))
حالا من بودم و اولین چالشم در بدو ورود به این استان پر ماجرا.
یعنی بودن تو جایی که شبش جا نداشتم برا خوابیدن و البته، زیر بار نرفتم برای هزینه دوباره و برگشتن به میبد، تو سفرایی که اصلا رو پایه هزینه مینیمم بسته شده بود...
ادامه دارد..