اکانت تلگرامی که همه شمارهش رو داشتن پاک کردم. تلگرام رو لپتاپ رو ست کردم برای کانالها و گروههای دانشگاه و دوتا کانالِ ابوالفضل و مشی که شبا سر بزنم بهشون.
کم درس میخونم و بیشتر تو خاطرههای بابا سیر میکنم و یه بغض گنده هم تو گلومه. تک تک لحظهها رو یادمه و هی هر لحظه بغضی و اشکیتر میشم. روز تولد و ساگردش، میدترم دارم. فک میکنم به چهار ماه اخیر و این که چطور تونستم ببرم ازش و این همه مدت سکوت کنم. که قهر کنم. از دستش عصبانی بودم نه به خاطر همه اتفاقایی که افتاده تو نبودنش. به خاطر این که دو هفته دیگه میشه پونزده سال ندیدنش، بو نکردنش، نداشتن بغلش، نبوسیدنش و من از همیشه دلتنگترم. عصبانیم چون دلتنگشم و نمیفهمه. عصبانیم چون تنها بودنامو نمیبینه. عصبانیم چون حق نداشت حتی وقتی من باهاش قهرم اون ولم کنه.
روزای آخر بودنش، من بهونه یه اسباب بازیای رو گرفته بودم که هیچجا پیدا نمیشد. همه لوازمتحریها، اسباب بازی فروشیها، پاساژا.. هیچجا نبود. هیچجا.. شب آخر (سیزدهم) تو یه مغازه تو یه پاساژ پشت حرم، بالاخره پیداش کردیم و برام خریدش. اومد بیرون به مامانم گفت آخیش، خیالم راحت شد که براش خریدما. حسین یه روز بود که سه ماهش تموم شده بود و به خاطر زود به دنیا اومدنش دکتر گفته بود تا سهماه هیچ کس جز مامانم، اونم فقط برای شیر دادن و این چیزا، نباید بغلش کنه. روز دوازدهم که واکسن سه ماهگیش رو زده بود و شبش بیتابی میکرد، بابام برای اولین بار بغلش کرد و تا صب دور خونه گردوندنش و براش خوند. همهشو یادمه. من وایساده بودم و میگفتم منو بغل نمیکنی؟ روز چهاردهم، برای حسین وقت سیتی اسکن سر داشتن، دکتر گفته بود بعد از سه ماه باید مغزشو چک کنیم تا ببینیم نارس نباشه. ساعت یازده کارای حسین تموم میشه و بعد دکتر بهشون میگه بچه سالمه و هیچ مشکلی نداره. میوفته رو صندلی میگه اخیش خیالم راحت شد. مامانمو راهی میکنه و هرچی مامانم بهش میگه بیا باهم بریم خونه، قبول نمیکنه و میگه وسایلم دانشگاس. با حسینِ تو ماشین بازی میکنه. وقتی مامانم میرسه خونه زنگ میزنه و کلی باهاش حرف میزنه دوباره و ساعت چهار؟ دیگه نبود.... وقتی حسینو برا اولین بار بغل کرد، وقتی تختهجادوییم رو برام خرید، وقتی از سالم بودن حسین خیالش راحت شد، رفت.
رفت و من موندم و جنون نداشتنش. من موندم و روز شماری برای مردنم. برای دیدنش. من موندم و عهدی که باهاش بستم.
به زودی این روزا تموم میشه بابا. تو بیمعرفتی ولی من نیستم. من هنوزم به خاطر تو زندهم. به خاطر این که پای عهدم وایسادم و مدیونی اگه پاش واینسی. سخته ولی دارم شبانه روز جون میکنم تا زودتر به قولم وقا کنم. تا زودتر ببینمت. سخته ولی انجامش میدم چون بعد از سکوت شنونده، هیچی رو جز تو نمیخوام.