پنجشنبهها که خونه میمونم، هیچ کاری نمیتونم بکنم. حالم بد نیست ولی از این هیچ کار نکردن. انقد تو طول هفته کار مفید میکنم که با خیال راحت میتونم این یه روز رو لش کنم. حتی اگه یه عالمه کار داشته باشم!
کارامو رو تخته نوشته بودم صبح. یه ردیف کارای درسای تخصصیم و یه ردیف هم کارآفرینیم. حسین اومده میگه فک کنم از این وریا هیچ کدومو انجام نمیدی و فقط چسبیدی به کارآفرینی :)) حق داره خب، من برا هیچ درسی انقدی ذوق ندارم که بیام کلی ازش تو خونه حرف بزنم و فکر میکنه همه کارام خلاصه شده تو اون :)) خبر نداره داره سرویس میشم سر بقیه :دی
تمرینای نجوم هفته بعد رو نوشتم و خیالم راحت شد و فردا میتونم الکمغ و ریضفیز بخونم و مطالبم راجع به کهکشانها رو کامل کنم.
سر شبی که رفته بودم خونه عزیزجون اینا، دایی مهدی هم بود و کللییی باهم حرف زدیم :) از واحدای جذاب این ترمم براش گفتم، از کارآفرینی، فلسفه زیستشناسی، تفسیر موضوعی نهجالبلاغه و تازیخ امامت، از استادای بینظیرشون و عمیقا بهم حسودیش شد که دارم اینجوری درس میخونم :) میگفت آدم باید چندبعدی باشه و تو همیشه به عنوان مثال یه آدم چندبعدی موفق تو ذهنمی و از تو زیاد برا دوستام میگم :) یه لبخند عمییق نشست رو لبم :) برق چشامو موقع حرف زدن باهاش حس میکردم و حس خوبی بود. خیلی حس خوبی بود :)