وقتی میرسم خونه، دیگه دلم به کار نمیره که نمیره. دلم میخواد تو خونه فقط لش باشم ولی نمیشه! ۲۲ واحد! شوخی نیست واقعا!
دارم زیر فشار تمرینا و کوییزا له میشم و هفته دیگه میدترم دارم و هفته بعدش هم! ارائهها و پاورپوینتا هم به کنار.. و به این فکر میکنم با اضافه شدن جامعهشناسی، این ترمی ۲۲ واحد تبدیل میشه به ترمی ۲۷ واحد و باید عادت کنم به این نوع زندگی. به این له شدنه. به این تو خونه لش نکردنه.
امروز پاور CCD رو آماده کردم و این یعنی غیبت سر ۳تا از کلاسای مهمم. وقتی رسیدم دانشگاه یه راست رفتم پیش باغرام، سر صحبت باز شد و نزدیک ۴۰مین باهم حرف زدیم و بعدش رفتیم سر کلاس. بهم گفت ارائهم رو بذارم بعد از این که این جلسه قدر رو گفت و این یعنی باید برای نیمساعت اخر آماده میشدم. دست آخر، ارائه رو دادم و خب واقعا قوی بود. انقدی که استاد گفت جلسه بعد دوباره بیار اسلایداتو و هر اسلاید رو بیشتر روش وقت بذاریم چون چیزایی که داری میگی خیلی مهمن. همین کافی بود تا خستگیم در بره و همین خوبه. خیلی خوبه. بعد کلاس باغرام گفت بیا تا بیشتر باهم حرف بزنیم و این بیشتر از همه خوشحالم میکنه. احساس میکنم واقعا نیاز داشتم و دارم که یه ارتباط خوبی با یکی از اساتید دانشگاه داشته باشم.
خوبه زندگی. داره بهتر میشه هی..
دلم تنگه ولی. برای اونی که نمیدونم کیه، کجاست و داره چی کار میکنه الان...