صب رفتم دوش گرفتم، صبونه خوردم بعدش دانشگاه. سر کلاس منتظر رضاخانی بودم که پ اومد و ازم در مورد دو رشتهای کردن با جامعهشناسی پرسید. گفت یکی از دوستاش پزشکی تهرانه و به شدت دنبال اینه که با فیزیک شریف دورشتهای کنه ولی نمیتونه و اینا. کمی حرف زدیم باهم و بهش از قوانینش گفتم. راستش هیچ وقت فکر نمیکردم خودم، به خواست خودم، کیفمو بردارم و بذارم کنارم بشینه. دختری که همیشه ازش بدم اومده بود و یه نفرت درونی داشتم نسبت بهش. سعی کردم بیخیال همه حسای بد بشم و بهش یه فرصت دوباره بدم. بعدشم باهم رفتیم سر کلاسِ بینظیر باغرام. اخر کلاس به استاد گفتم من یه جزوه راجع به CCDها دارم و اگه اجازه بده سر کلاس ارائه بدمش که به شدت استقبال کرد. بعدش رفتم جلسه پایا و همین الان که تو خونه نشستم و دارم اینارو مینویسم یادم افتاد به حسین گفتم تا شب میام پیشش تا با رعنا حرف بزنم!
روزِ مفیدِ به درد بخوری بود. تیممون جزو قویترین تیمای کارآفرینیه و امیدوارم برا هم بمونیم.