بالاخره این جوریم میشه گاهی :)

رصد نرفتم. 

رصد نرفتم و به برنامه‌ی نوشته شده رو تخته نگاه می‌کنم. 

رصد نرفتم و فکر می‌کنم چقدرر دلم می‌خواست برم مرنجاب، چقدر دلم می‌خواست باهاش حرف بزنم، چقدر دلم یخ کردن و سر شدن می‌خواست.

رصد نرفتم چون نیومد و نمی‌ارزید وسط این همه کار و مشغله، برم وسط کویری که بدون اون هیچ کیف و فایده‌ای جز پول دراوردن و یخ زدن نداره.

غمگینم ولی خیالم راحته که انقدر این ماه رو پربار و خوب گذروندم که، اتفاق خوبش فقط تو این رصده خلاصه نمیشد :)

بریم قوی شروع کنیم به کار و تلاش و تمرین؟ بریم بزنیم تو گوش همه ددلاینا؟ 

بریم دخترم

بریم :)

کوله به دوشی‌ها..