جمعه ۱۳ مهر ۹۷
۲۲:۲۰
پاییز که میشه، بعد از یه ساعتی که شهر سکوت میشه، پرده رو میزنم کنار و با پنجرهی باز، خنکای این وقت مهر رو سُر میدم تو اتاقم.
میخزم زیر پتو و دلم میخواد به یه قصه، به یه صدای مهربون گوش کنم. سرمو میذارم رو سینه شاسخین و تو رو تصور میکنم. میدونی؛ خوشحالم که اون برهه وحشتناک نخواستنت رو پشت سر گذاشتم. درسته که نیستی و نبودنت بدجوری سخت میگذره، اما سِر شدنم، نخواستنم، نبودنت تو تصوراتم خیلی خیلی دردناکتر بود. حالا میخوام به هر قیمتی هم که شده، این تصور کردنت رو برا خودم نگه دارم. حتی اگه هیچ وقت نیای.
پاییز که میشه، شبدار که میشم، خنکای پشت پنجره که میپیچه لای تنم، با همه نبودنات، من تازه زنده میشم. تازه زندگی میشم..